پله پله بالا می رود.این قصر،پروازگاه اوست و نردبان صعودش به بهشت.تا وصل فاصله ای نیست.
چهارشنبه نهم ذی الحجه است.حسین (ع) در راه است و او در پشت بام قصر کوفه.
به بکر بن حمران می گوید:"بگذار دو رکعت نماز بخوانم."می خواند.زود و کوتاه می خواند؛بعد می گرید و می گوید:
“خدایا،این بیدادگرترین و شرورترین قوم را مجازات کن؛ چرا که دعوتمان کردند و حق ما را زیر پا نهادند و به ریختن خونمان برخاستند! “
انگار نه انگار که او مسلم بن عقیل فرستاده ی حسین (ع) به کوفه است!
از پشت بام صدای هلهله می آید.دیروز به او چنگ زدند و امروز،سنگ و نیرنگ ! دیروز تکیه گاهشان بود و امروز حتی دیوار هم برای او تکیه گاه مطمینی نیست!
امروز کوفه ی سلام،کوفه ی دشنام شده است.جاده را می نگرد.غبار را می کاود تا شاید حسین خویش را بیابد.
فردا عید قربان است و مسلم پیشاهنگ قربانیان و ذبیح نخستین کوفه.
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات