نماز صبح
نوشته شده توسط بهار در 5 خرداد 1396 در شهدا
یکبار سعید خیلی از بچهها کار کشید.
فرمانده دســته بود.
شب برایش جشـــن پتو گرفتند.
حسابی کتــکش زدند.
من هم که دیدم نمیتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پــتو رفتم تا
شاید کمی کمتـر کتک بخورد!
سعید هم نامــردی نکرد، به تلافی
آن جشــن پتو، نیمساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت.
همه بیــــدار شدند نماز خواندند!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه
بچهها خوابنــد. بیدارشان کرد و گفت:
اذان گفتند: چـــرا خوابیدید؟
گفتند: ما نمــــاز خواندیم!!!
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟
گفتند: سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفـــت من برای نماز شـب اذان گفتم نه نماز صبح!
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات