سه بار سفیر شدن،آن هم سفیر حسین (ع) افتخار کمی نیست.
قیس نامه ی امام به مردم کوفه را بوسید،بر چشم ها نهاد و با حضرت وداع کرد.در قادسیه از هر سو در محاصره ی سواران قرار گرفت.نزدیک بود دستگیر شود.نامه ی مولا را چه کند؟! نامه را به سرعت در دهان گذاشت و جوید و به دشواری فرو بلعید.
عبید الله خشمگین فریاد می کشید:"نامه ی حسین را پاره کردی! یا به مسجد برو و به حسین و پدرش ناسزا بگو یا با شمشیر قطعه قطعه خواهی شد!”
فرصتی مغتنم بود.قیس بر فراز منبر بود و مسجد کوفه از جمعیت موج می زد.همه با شگفتی او را می نگریستند.
“ای مردم من سفیر حسین بن علی هستم.حسین فرزند علی؛پاره ی قلب پیامبر است و مادرش فاطمه،دختر پیامبر(ص).عزیز و محبوب تر از او نیست.به پا خیزید و یاورش باشید.اما عبید الله:پدرش ناپاک وخودش ناپاک زاده و زشت کار است…”
ابن زیاد چون گرگ زخم خورده فریاد می کشید.لحظاتی بعد،قیس دست بسته،بر فراز داراﻹماره بود و شمشیر جلاد بر گلویش.خون،خطی سرخ بر کوچه کشید.سر قیس بن مسهر صیداوی در دستان عبدالملک بن عمیر بود.
نظر از: مهدیه [بازدید کننده]
سلام زیبا بود
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات