توسط بهار در شهدا
می خواستم برم دستشویی وقتی رسیدم، دیدم همه آفتابه ها خالیند. برای پر کردن کردن آفتابه ها باید چند صد متر تا حور(دریاچه) می رفتیم زورم اومد برم. یه بسیجی اون طرف وایساده بود. صداش زدم: برادر...! میشه این آفتابه رو برام آب کنی؟ اونم آفتابه رو گرفت و رفت… بیشتر »
آخرین نظرات