منطقه موصل دارای تابستان های داغ و سوزانی بود. مردادماه از بس هوا گرم میشد ، خود عراقی ها به آن خرما پزان می گفتند . محمدعلی در آن شرایط سخت و طاقت فرسا، مدام روزه می گرفت. روز های دوشنبه و پنج شنبه هر هفته روزه بود. ماه محرم روزه بود. حتی یکی دو ماه پیش از ماه رمضان به استقبال این ماه می رفت وروزه می گرفت. برای روزه هایش نیت می کرد. از نیت سلامتی امام(ره) ، رزمندگان و پیروزی آن ها در میدان جنگ تا نیت سلامتی خانواده ، همسر و حتی دختر معصومش.
می گفت : «همسرم حق بزرگی به گردن من داره. برای دخترم هم پدری کرده هم مادری. خدا انشالله صبرش بده . » سر افطار کلی برای او دعا می کرد.
یک روز در شرایط سخت تابستان روزه گرفته بود. آثار ضعف و سستی روزه در چهره اش هویدا بود. تا چهره رنگ پریده اش را دیدم گفتم چرا اینقدر به خودت سخت می گیری ؟ صحیح نیست با این غذای محدودی که سحر می خوری روزه بگیری. دیگر نیروو قوتی برات باقی نمانده . با خودت این کار را نکن .
لبخند ملیحی روی لب های ترکیده اش نقش بست. با چشمان گود افتاده اش نگاهیی به من کرد و گفت : خودت بهتر می دانی یان روزها و لحظه ها دیگه به دست نمیاد . این جا برای ما دو حالت وجود داره . یا شهید میشیم یا آزاد. اگه شهید بشیم که حسرت این لحظات را می خوریم اگه هم آزاد بشیم انگشت به دهان می گیریم که چه لحظات گران بهایی را از دست دادیم. خدا چه توفیقی نصیب ما کرد و قدر آن را ندانستیم.
برگرفته از کتاب بنیان مرصوص (خاطرات سردار جانباز آزاده شهیدحاج محمدعلی کاشی )
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات