وقتی حضرت امام سجاد(ع) به همراه اسرا به مسجد اموی آمد، از یزید درخواست کرد که سخن بگوید.یزید گفت آری،لیکن ناروا مگو.
امام فرمود:” من در جایگاهی قرار دارم که سزاوار نیست سخن بیهوده بگویم…” یزید دستور داد تا زنجیرها را از او برگیرند.امام وقتی بالای منبر رفتند ابتدا حمد الهی را به جای آوردند، پس فرمودند:ای مردم! من فرزند مکه و منی هستم، من فرزند کسی هستم که با اطراف عبایش حجرالاسود را حمل نمود،من فرزند بهترین کسی هستم که احرام بست و طواف کرد،من فرزند بهترین کسی هستم که حج به جای آورد و تلبیه گفت،من فرزند بهترین کسی هستم که از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی سیر داده شد،من فرزند کسی هستم که به خداوند به اندازه ی دو کمان یا کمتر نزدیک شد،من فرزند کسی هستم که با ملائکه ی آسمان نماز خواند،منم فرزند رسول خدا،منم فرزند علی مرتضی،من فرزند کسی هستم که با مشرکات آن قدر جنگید که زبان به لا اله الا الله گشودند….
منم فرزند فاطمه زهرا،منم فرزند بهترین زنان،آن قدر این کلمات را کرد که یزید از شورش مردم بر خود ترسید و به مؤذن دستور داد تا اذان بگوید؛ وفتی مؤذن ندای اشهد ان محمدا رسول الله دادند؛امام اشاره به یزید کردند و گفتند یزید محمد جد من است یا جد تو! اگر بگویی جد من است دروغ گفته ای و اگر بگویی جد تو است پس چرا ذریه اش را به قتل رساندی!!
آخرین نظرات